قوله تعالى: یا أهْل الْکتاب قدْ جاءکمْ رسولنا یبین لکمْ کثیرا الى قوله و یعْفوا عنْ کثیر این آیت وصف رسول خداست، و دلیل علم و حلم وى در آن پیداست، فاظهار ما ابدى دلیل علمه، و العفو عما اخفى برهان حلمه. آنچه از اسرار ایشان اظهار کرد، دلیل است بر کمال نبوت، و صحت رسالت، و علم بى‏شبهت، و آنچه عفو کرد از آن نفاق که ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و رسول خدا از آن خبر داشت، و پرده از روى کار برنداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم کریم وى. و نشان کمال حلم وى آنست که روزى در مسجد مدینه نشسته بود، اعرابیى درآمد از قبیله بنى سلیم، و در میان جامه خویش سوسمارى پنهان کرده بود، و با رسول خدا سخن درشت گفت، چنان که اجلاف عرب گویند بى‏محابا، گفت: یا محمد به لات و عزى که من هرگز کس از تو دروغ زن‏تر ندیده‏ام، نه از مردان نه از زنان. یا محمد بلات و عزى که در روى زمین بر من از تو دشمن‏تر کس نیست. عمر خطاب حاضر بود. از آن ناسزاى که میشنید خشم گرفت، برخاست، گفت: یا رسول الله! دستورى ده تا این دشمن خدا و رسول خدا بتیغ خویش سر بردارم، و پشت زمین از نهاد وى پاک گردانم. یا رسول الله! آرام و سکون در دل عمر کى آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟ رسول خدا نرمک فرا عمر گفت که: یا عمر ساکن باش، و او را یک ساعت بمن فرو گذار. آن گه روى فرا اعرابى کرد، گفت: اى جوانمرد! این سخن بدین درشتى چرا مى‏گویى؟ نمى‏دانى که من در آسمان و زمین امینم؟! و پسندیده جهانیانم؟! و دست مومنانم؟! و تیمار بر ایشانم؟! مرا زشت مگوى، که نه خوب بود.


اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضب من ربک؟»


اى سوسمار خداى تو کیست؟


سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبار کائناتست. خالق موجوداتست.

مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و بر و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟


اى سوسمار! من که‏ام که ترا ازین پرسنده‏ام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاولین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.


اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مى‏بازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمن‏تر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت الله و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویش‏تر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت؟


عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول الله فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کرده‏ام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عز و جل بر ترا فریضه‏هایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مومنان مشفق و مهربان.


قدْ جاءکمْ من الله نور و کتاب مبین اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیده‏اى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!


و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته


اذا استوت عنده الانوار و الظلم.

پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مى‏تاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».


یهْدی به الله من اتبع رضْوانه سبل السلام الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بنده‏ام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: و أمرْنا لنسْلم لرب الْعالمین.


و قالت الْیهود و النصارى‏ نحْن أبْناء الله و أحباوه دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جل جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جل جلاله پاک است از مجانست، منزه از مماثلت. رب العالمین آن سخن بر ایشان رد کرد، گفت: بلْ أنْتمْ بشر ممنْ خلق نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نه‏اید که آفریدگانید. دوستان نه‏اید که بیگانگانید. و درین آیت مومنانرا که اهل محبت‏اند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فلم یعذبکمْ بذنوبکمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مومن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.


یا أهْل الْکتاب قدْ جاءکمْ رسولنا یبین لکمْ على‏ فتْرة من الرسل الآیة این باز منتى دیگر است که بر مومنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بى‏نیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.


چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.


و إذْ قال موسى‏ لقوْمه یا قوْم اذْکروا نعْمت الله علیْکمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قوْم اذْکروا نعْمت الله علیْکمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مى‏درخواهد که: فاذْکرونی أذْکرْکمْ.


آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.


آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.


و جعلکمْ ملوکا این خطاب هم با مومنان امت است بر عموم و هم با صدیقان امت بر خصوص. مومنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رق الکون و ما فیه.


اگر قناعت گوییم معنى ملک بى‏نیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاى‏اند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رق کون، پس این صفت صدیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.


ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیب حضار حلیت ایشان، بتن با خلق‏اند و بدل با حلق.


مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».


بتن با خلق‏اند گزاردن شریعت را، و بدل با حق‏اند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:


عجبت منک و منى


افنیتنى بک عنى

ادنیتنى منک حتى


ظننت انک و انى.

در قصه تو بتا! بسى مشکلها است


من با تو بهم میان ما منزلها است!

بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفته‏ام، هر چه گفته‏ام با حق گفته‏ام، هر چه شنیده‏ام از حق شنیده‏ام. و یقال: جعلکمْ ملوکا لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. و آتاکمْ ما لمْ یوْت أحدا من الْعالمین اتاکم قلوبا سلیمة من الغل و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.


یا قوْم ادْخلوا الْأرْض الْمقدسة شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إنا لنْ ندْخلها أبدا ما داموا فیها.


باز امت احمد را گفتند: و لقدْ کتبْنا فی الزبور منْ بعْد الذکْر الایة، ما در کتاب اول چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که رب العزة گفت: جعل لکم الْأرْض ذلولا فامْشوا فی مناکبها و کلوا منْ رزْقه، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.


پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رب إنی لا أمْلک إلا نفْسی و أخی فافْرقْ بیْننا و بیْن الْقوْم الْفاسقین. فرق است میان وى‏ و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة الله و برکاته»، در آن ساعت امت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السلام علینا و على عباد الله الصالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمن الرسول بما أنْزل إلیْه منْ ربه، امت را نیز در آن گرفت، گفت: و الْموْمنون کل آمن بالله، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امت بود، و غم و هم وى در کار امت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امتى امتى».